فردوسی

شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

جهاندار ضحاک ازان گفت‌گویبه جوش آمد و زود بنهاد رویچو شب گردش روز پرگار زدفروزنده را مهره در قار زدبفرمود تا برنهادند زینبران باد پایان باریک بینبیامد دمان با سپاهی گرانهمه نره دیوان جنگ آورانز بی‌راه مر کاخ را بام و درگرفت و به کین اندر آورد سرسپاه فریدون چو آگه شدندهمه سوی آن راه […]

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

چوکشور ز ضحاک بودی تهییکی مایه ور بد بسان رهیکه او داشتی گنج و تخت و سرایشگفتی به دل سوزگی کدخدایورا کندرو خواندندی بنامبه کندی زدی پیش بیداد گامبه کاخ اندر آمد دوان کند رودر ایوان یکی تاجور دید نونشسته به آرام در پیشگاهچو سرو بلند از برش گرد ماهز یک دست سرو سهی شهرنازبه

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

چو آمد به نزدیک اروندرودفرستاد زی رودبانان درودبران رودبان گفت پیروز شاهکه کشتی برافگن هم اکنون به راهمرا با سپاهم بدان سو رساناز اینها کسی را بدین سو ممانبدان تا گذر یابم از روی آببه کشتی و زورق هم اندر شتابنیاورد کشتی نگهبان رودنیامد بگفت فریدون فرودچنین داد پاسخ که شاه جهانچنین گفت با من

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

فریدون به خورشید بر برد سرکمر تنگ بستش به کین پدربرون رفت خرم به خرداد روزبه نیک اختر و فال گیتی فروزسپاه انجمن شد به درگاه اوبه ابر اندر آمد سرگاه اوبه پیلان گردون کش و گاومیشسپه را همی توشه بردند پیشکیانوش و پرمایه بر دست شاهچو کهتر برادر ورا نیک خواههمی رفت منزل به

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

چنان بد که ضحاک را روز و شببه نام فریدون گشادی دو لببران برز بالا ز بیم نشیبشده ز آفریدون دلش پر نهیبچنان بد که یک روز بر تخت عاجنهاده به سر بر ز پیروزه تاجز هر کشوری مهتران را بخواستکه در پادشاهی کند پشت راستاز آن پس چنین گفت با موبدانکه ای پرهنر با

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشتز البرز کوه اندر آمد به دشتبر مادر آمد پژوهید و گفتکه بگشای بر من نهان از نهفتبگو مر مرا تا که بودم پدرکیم من ز تخم کدامین گهرچه گویم کیم بر سر انجمنیکی دانشی داستانم بزنفرانک بدو گفت کای نامجویبگویم ترا هر چه گفتی بگویتو بشناس کز مرز

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

نشد سیر ضحاک از آن جست جویشد از گاو گیتی پر از گفت‌گویدوان مادر آمد سوی مرغزارچنین گفت با مرد زنهاردارکه اندیشه‌ای در دلم ایزدیفراز آمدست از ره بخردیهمی کرد باید کزین چاره نیستکه فرزند و شیرین روانم یکیستببرم پی از خاک جادوستانشوم تا سر مرز هندوستانشوم ناپدید از میان گروهبرم خوب رخ را به

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

برآمد برین روزگار درازکشید اژدهافش به تنگی فرازخجسته فریدون ز مادر بزادجهان را یکی دیگر آمد نهادببالید برسان سرو سهیهمی تافت زو فر شاهنشهیجهانجوی با فر جمشید بدبه کردار تابنده خورشید بودجهان را چو باران به بایستگیروان را چو دانش به شایستگیبسر بر همی گشت گردان سپهرشده رام با آفریدون به مهرهمان گاو کش نام

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

چو از روزگارش چهل سال ماندنگر تا بسر برش یزدان چه رانددر ایوان شاهی شبی دیر یازبه خواب اندرون بود با ارنوازچنان دید کز کاخ شاهنشهانسه جنگی پدید آمدی ناگهاندو مهتر یکی کهتر اندر میانبه بالای سرو و به فر کیانکمر بستن و رفتن شاهواربچنگ اندرون گرزهٔ گاوساردمان پیش ضحاک رفتی به جنگنهادی به گردن

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, نمونه اشعار : فردوسی

نمونه اشعار فردوسی _ شاهنامه

چنان بد که هر شب دو مرد جوانچه کهتر چه از تخمهٔ پهلوانخورشگر ببردی به ایوان شاههمی ساختی راه درمان شاهبکشتی و مغزش بپرداختیمران اژدها را خورش ساختیدو پاکیزه از گوهر پادشادو مرد گرانمایه و پارسایکی نام ارمایل پاکدیندگر نام گرمایل پیشبینچنان بد که بودند روزی به همسخن رفت هر گونه از بیش و کمز

پیمایش به بالا