نمونه اشعار زیبا از شیخ بهایی_5
شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنانکه صبح وصل نماید در آن، شب هجرانشبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشیدسیاه […]
شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنانکه صبح وصل نماید در آن، شب هجرانشبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشیدسیاه […]
الهی الهی، به حق پیمبرالهی الهی، به ساقی کوثرالهی الهی، به صدق خدیجهالهی الهی، به زهرای اطهرالهی الهی، به سبطین
نگشود مرا ز یاریت کاردست از دلم ای رفیق! بردارگرد رخ من، ز خاک آن کوستناشسته مرا به خاک بسپاررندیست
بگذر ز علم رسمی، که تمام قیل و قال استمن و درس عشق ای دل! که تمام وجد و حال
جاء البرید مبشرا من بعد ما طال المداای قاصد جانان تو را صد جان و دل بادا فدابالله اخبرنی بما
دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائیزین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائیزین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامیمه پیش او
بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائیکسی ندید و نشان کس نمیدهد جائیچنین شکوفه نخندد به هیچ بستانیچنین
باز فکند در چمن، بلبل مست غلغلهگشت ز جنبش صبا دختر شاخ حاملهعطر فروش باغ را لحظه به لحظه میرسداز
در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختنیادل توانم یک زمان از کار او پرداختنمن کوی او را بندهام
رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرموه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرممیروم دست زنان بر سر و