داستان کوتاه

شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_2

گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده

یه روز داخل مترو صندلیم رو به یک پیرمرد نورانی دادم. در حقم دعا کرد و گفت: «جوان دعا می‌کنم پیر شی اما هیچ وقت نوبتی نشی.»سوال کردم: «حاجی نوبتی دیگه چیه؟»گفت: «فردا که از کار افتاده شدی و قدرت انجام کارهای عادی روزانه‌ات رو نداشتی، بین بچه‌هات به خاطر نگهداریت دعوا نشه که امروز […]

گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین و زیباترین داستان های کوتاه آموزنده

نیمه شبی چند دوست به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم!»اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!در اقیانوﺱ بی‌پایان هستی، انسانی

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

عارفی قصد تشرف به حج داشت. فرزندش از او پرسید: «به کجا می‌روی؟»عارف گفت: «به سوی خانه پروردگارم.»فرزند گمان می‌کرد که هر کس خانه او را ببیند، خود پروردگار را هم می‌بیند لذا مشتاق همراهی با پدر شد و گفت: «چرا مرا با خود نمی‌بری؟»پدر گفت: «تو صلاحیت این سفر را نداری.»فرزند گریه کرد و

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

روزى بهلول از مجلس درس استادی گذر مى کرد. او را مشغول تدریس دید و شنید که استاد مى گفت: «حضرت صادق علیه السلام مطالبى می گوید که من آنها را نمى پسندم. اول آنکه شیطان در آتش جهنم معذب خواهد شد در صورتیکه شیطان از آتش خلق شده و چگونه ممکن است به واسطه

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع و گریه و زاری بود. در همین حال مدتی گذشت تا آنکه استاد خود را بالای سرش دید که با تعجب و حیرت او را نظاره می کرد.استاد پرسید: «برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟»شاگرد گفت: «برای طلب بخشش و

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست می کرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت. آن زن روستایی کره ها را به صورت قالب های گرد یک کیلویى در می آورد و همسرش در ازای فروش آنها، مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید. روزى مرد بقال به

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد. با بي قراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد. سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد. در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد،

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید.

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان های کوتاه اموزنده

بودا به دهی سفر كرد. زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه زن شد. كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت: «این زن، هرزه است به خانه او نروید.»بودا به كدخدا گفت: «یكی از دستانت را به من

پیمایش به بالا