نمونه اشعار زیبا از نیما یوشیج
چوک و چوک!… گم کرده راهش در شب تاریکشب پره ی ساحل نزدیکدم به دم می کوبدم بر پشت شیشه. شب […]
چوک و چوک!… گم کرده راهش در شب تاریکشب پره ی ساحل نزدیکدم به دم می کوبدم بر پشت شیشه. شب […]
آسمان یکریز می باردروی بندرگاه.روی دنده های آویزان یک بام سفالین در کنار راهروی « آیش» ها که « شاخاک»
ول کنید اسب مراراه توشه ی سفرم را و نمد زینم راو مرا هرزه درا،که خیالی سرکشبه در خانه کشاندست
در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر.روز، روز آفتابی است.صحنه ی آییش گرم است. سنگ پشت پیر در دامان گرم
همه شب زن هرجاییبه سراغم می آمد.به سراغ من خسته چو می آمد اوبود بر سر پنجره امیاسمین کبود فقطهمچنان
« ری را»…صدا می آید امشباز پشت « کاچ» که بند آببرق سیاه تابش تصویری از خرابدر چشم می کشاند.گویا
پا گرفته است زمانی است مدیدنا خوش احوالی در پیکر مندوستانم، رفقای محرم!به هوایی که حکیمی بر سر، مگذاریداین دلاشوب
در نخستین ساعت شب، در اطاق چوبیش تنها، زن چینیدر سرش اندیشه های هولناکی دور می گیرد، می اندیشد:« بردگان
در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوتدست او بر پتکو به فرمان عروقش دستدائماً فریاد او این است، و
مرغ آمین درد آلودی است کاواره بماندهرفته تا آنسوی این بیداد خانهباز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب