وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

پیرمردی سی سال اردواج کرده بود وخیلی خوشحال وخشنود بود روزی از روزها سگی زنش را گاز گرفت و بر اثر گازگرفتگی زنش فوت کرد پیرمرد مغموم ودلشکسته شد و رفت تو انزوا .. فرزندان به پدر پیرشان پیشنهاد ازدواج مجدد دادند اما پیرمرد قبول نکرد بعدازمدتی اصرار فرزندان پیرمرد پذیرفت که ازدواج کند پیرمرد […]

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

میگویند در روزگاران قدیم دو همسایه بودند که همیشه با هم دعوا داشتندروزی با هم قرار گذاشتند هر کدام یک دارو بسازند و به دیگری بدهند یکی بمیرد تا دیگری در آسایش باشد .یکی از همسایه ها رفت به عطاری بازار قوی ترین سم را خرید و به همسایه داد که بخوردهمسایه سم را خورد

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم که به تو بیاموزم شاگرد فکری به سرش رسید،یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد،مقداری رنگ و قلمی در کنار آن

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

عطاملک جوینی با نثری زیبا و تاثیر گذار، ناقل حکایتی از تسخیر بخارا به دست چنگیزخان است که موی بر تن آدمی راست می کند.چنگیز پس از فتح بخارا، حرمتی بر مسلمانی ننهاد و با اسب به مسجد جامع وارد شد. از پی او، دیگر مغولان، با اسب و یراق جنگی در مسجد منزل کرده

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

مکالمه‌ای بین گوگل و یک فرد که قصد سفارش پیتزا را دارد در آینده ای نزدیک : کاربر: سلام، اونجا گوردان پیتزا هست؟ گوگل: نه آقا، اینجا پیتزا گوگل هست. کاربر: یعنی شماره اشتباهی رو گرفتم؟ گوگل: نه، این پیتزا فروشی رو گوگل خریده. کاربر: آها، می‌خوام یه پیتزا سفارش بدم. گوگل: از همیشگی می‌خواید؟

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

مرحوم پدر بزرگم در تبریز این شعر را در کودکی برایم میخاند در تبریزِ ما ، این شعر بیش از ۱۰۰ سال در زبان هاست اصل شعر اینگونه است: سیصد گل سرخ؛ یک گل نصرانی…ما را ز سر بریده میترسانی؟ما گر ز سر بریده میترسیدیم؛ در محفل عاشقان نمی رقصیدیم (نصرانی ، اشاره به نصران‌

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

رضاشاه سفری یک ماهه داشت به ترکیه. یکی از همراهان خاطره جالبی دارد: روزی در میان گفتگوها، یک مرتبه آتاتورک یکی از روزنامه های محلی را در دست می گیرد که راجع به اختلاس یکی از کارمندانِ یکی از وزارتخانه ها نوشته بود. آتاتورک آن روزنامه را به «عصمت اینونو» نخست وزیر ترکیه نشان داده

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

سعدی علیه الرحمه می نویسد ؛ در سفرم به روستایی بزرگ برخوردم که هیچ کس در آن نبود ،به بیرون روستا متوجه شدم دیدم جماعت انبوهی بیرون بر تپه ای گرد درخت کهن سالی جمع اند. به آنان نزدیک شدم ،مشغول عبادت درخت بودند و نذورات فروان به پای درخت می ریزند و درخت با

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

مقدس اردبیلی به حمام رفت و دید حمامی دارد در خلوت خود می‌گوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم،خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم .مقدس اردبیلی پرسید :آقا خُب شاه و وزیر ظلم می‌کنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟گفت : او

شعرگان : وبلاگ رسمی قاسم کریمی
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_4

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺪﯾﻢ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮﯼ ﺩﺭ ﺩﻫﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩ. روزی ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﻫﺪﯾﻪﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺒﺮﻡ. ﺷﺎﯾﺪ ﺷﺎﻩ ﺩﺭﻋﻮﺽ ﭼﯿﺰ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪی در ﺷﺎﻥ ﻭ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺒﺨﺸﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﻭﺷﻢ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﻮﺩ‏.ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮐﻪ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ،ﮔﻔﺖ :‏ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭼﻐﻨﺪﺭ ﺑﺒﺮ !

پیمایش به بالا