وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

صبح اول وقت هنگامی که رهگذران از مقابل ساختمان شهرداری لندن عبور میکردند متوجه پلاکاردی شدند که بر سردر ساختمان نصب شده است که روی آن نوشته شده بود : ” شيـــــــــر سماور تو کون شهردار “ معاون شهرداری که از ديدن اين پارچه نوشته بسيار برآشفته شده بود به افسر حراست ساختمان دستور داد […]

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

گویند عارفی قصد حج كرد.فرزندش از او پرسید: پدر كجا می خواهی بروی؟پدر گفت: به خانه خدایم. پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟گفت: مناسب تو نیست.پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

بوعلی سینا مدتی وزیر بود. داستان عجیبی از این دوران زندگی او در کتاب نامه دانشوران آمده است که روزی با کوکبه وزارت از راهی می گذشت کناسی ( کسی که مستراح را تخلیه میکند ) را دید که خود بدان شغل کثیف مشغول و زبانش بدین شعر لطیف مترنم است:گرامی داشتم ای نفس از

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

در یک شهربازی پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد.سپس یک بادکنک آبی و همین طور یک

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

آهنگری شمشیر بسیار زیبایی تقدیم شاپور پادشاه ساسانی نمود.شاپور از او پرسید: چه مدت برای ساختن این شمشیر زمان گذاشته ای؟آهنگر پاسخ داد: یک سال تمام.پادشاه ایران باز پرسید: اگر یک شمشیر ساده برای سربازان بسازی چقدر زمان می برد؟او گفت: سه تا چهار روز.شاپور گفت: آیا این شمشیر قدرتی بیشتر از آن صد شمشیر

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هایش را از خدا طلب می‌کرد. خانمی که

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.گفت: پس به شیراز برو.او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.گفت:

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

روزی چرچیل، روزولت و استالین بعد از میتینگ های پی در پی تاریخی! برای خوردن شام با هم نشسته بودند. در کنار میز یکی از سگ های چرچیل ساکت نشسته بود و به آنها نگاه می کرد، چرچیل خطاب به همرهانش گفت: چطوری میشه از این خردل تند به این سگ داد؟ روزولت گفت: من

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

شاگردی که شیفته ی استادش بود تصمیم گرفت تمام حرکات و سکنات استادش را زیر نظر بگیرد. فکر می کرد اگر کارهای او را بکند فرزانگی او را هم به دست خواهد آورد.استاد فقط لباس سفید می پوشید؛ شاگرد هم فقط لباس سفید پوشید، استاد گیاهخوار بود؛ شاگرد هم خوردن گوشت را کنار گذاشت و

گردآوری داستان کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری داستان کوتاه آموزنده

پادشاهی از وزیرش پرسید: بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی…. وزیر سر در گریبان به خانه رفت. وزیر غلامی داشت که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟او حکایت

پیمایش به بالا