وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
شعرگان وبلاگ رسمی قاسم کریمی
گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

پیرزنی را برای ادای شهادت دعوت کرده بودندنماینده دادستان رو به پیرزن شاهد کرد و گفت : شما می دانید من کی هستم ؟پیره زن فرمود : بله پسرم شما فرزند عمه نرگس سبزی فروش هستی مادرت به قلندر محله معروف بود…از بس سلیته بود شما هم در کودکی هار بودی ، آفتابه های مسی […]

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

چوپانی را گله ی فراوان بود و دختری داشت که در کار چوپانی او را کمک میکرد.. شبی دختر چوپان متوجه شد که از طرف کاهدان سروصدایی می آید فانوس آورد تا ببیند این صداها از کجاست و ناگهان متوجه شد که ماده روباهی در کاهدان زاییده و خود و توله هایش در آنجا لانه

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

آورده اند که در شهری از خراسان ، سرایی بود که بازرگانان اموال و قماش خود آنجا نهادندی، و در میان آن کاروانسرای، چاهی بود. یکی از دزدان بی باک و عیار پیشگان در جوار آن کاروانسرای خانه ای به کرایه گرفت، و از آنجا نقبی بدان چاه برد، و شبی فرصت طلبید و از

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

گویند ساز زنی به قریه ای وارد شد و صدای ساز و دهل شنید علت را جویا شد گفتند خانه خان جشن است آدرس بگرفت و بدانجا شد .. محفلی بود خان آراسته و مردمان به پایکوبی مشغول ، ساز زن رخصت خواست تا او هم در سازش بدمد و در شادی سهیم شود چون

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

روزی فاحشه ای مُرد و نزد خدا رفتخدا گفت:کدامیک از بندگان منی؟فاحشه پاسخ داد:من بنده تو نیستم که اگر از بندگان تو بودم رزق مرا تطهیر میکردی تا اینچنین تن به شهوت مردان ناپاک ندهم،اگر بنده تو بودم آنگاه که همگان در خواب بودند،روح و جانم را به گناه نمی الودم و آنگاه که همه

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

به کشور چین پادشاهی بود که روزی به درد لاعلاجی مبتلا گشت جمله دوا و درمان طبیبان و دعای دعاگویان به جائی نرسید و بدان مرض شنوائی خویش از دست بداد پس پادشاه غمزده سر به گریستن نهاد اطرافیان چون چنین بدیدند به دلداری پادشاه مشغول شدند پادشاه گفت : گریستن من بخاطر از دست

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

یک روز یک معلم پیر ریاضی در کنار خیابان ایستاده بود. یک جوانی با BMW جدید جلوی معلم ترمز کرد و گفت : آقا معلم‌ بفرمایید بالا برسانمتان. معلم پیر پرسید : شما؟ گفت منم هوشنگ، فلان سال شاگرد شما بودم. معلم گفت : آهان یادم اومد. ریاضی‌ات که خیلی ضعیف بود، چطوری تونستی همچی

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

روزی دانشجویان در محضر استاد دکتر سید علی آزمایش، استاد حقوق جزا و جرم‌شناسی پرسیدند که چرا استاد دانشش را در کتابی گردآوری نمی‌کند؟ استاد چهره درهم کشید که:من کتاب بنویسم تا شما اعدام کنید و دست بِبُرید و سنگسار کنید؟ متشرعی از استاد پرسید مگر شما حدود و قصاص را قبول ندارید؟استاد فرمود مگر

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

جنایت‌كاری كه آدم كشته بود در حال فرار، خسته وبی رمق به دهكده ای رسید. چند روز چیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى دکه میوه فروشى ایستاد و به سیب‌هاى بزرگ و تازه خیره شد، پولى براى خریدن با خود نداشت …دو دل بود كه سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده
مطالب وبسایت, وبلاگ داستان کوتاه آموزنده_3

گردآوری بهترین داستان های کوتاه آموزنده

رجب طیب اردوغان و همسرش امینه اردوغان هنگام افتتاح یک مرکز بزرگ تجاری، وارد بخش فروش گوشت آن مرکز می شوند. اردوغان که بخش مذکور را بسیار تمیز و مرتب دیده بود؛ با محافظین خود به سمت غرفه قصابی رفته، شروع به صحبت با قصاب می کند.

پیمایش به بالا