نمونه اشعار زیبا از عبید زاکانی
دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائیزین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائیزین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامیمه پیش او […]
دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائیزین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائیزین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامیمه پیش او […]
بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائیکسی ندید و نشان کس نمیدهد جائیچنین شکوفه نخندد به هیچ بستانیچنین
باز فکند در چمن، بلبل مست غلغلهگشت ز جنبش صبا دختر شاخ حاملهعطر فروش باغ را لحظه به لحظه میرسداز
در خود نمیبینم که من بی او توانم ساختنیادل توانم یک زمان از کار او پرداختنمن کوی او را بندهام
رفتم از خطهٔ شیراز و به جان در خطرموه کزین رفتن ناچار چه خونین جگرممیروم دست زنان بر سر و
از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیمبر لب رسید جان و به جانان نمیرسیمگر رهروان به کعبهٔ مقصود میرسندما
هرگه که شبی خود را در میکده اندازیمصد فتنه برانگیزیم صد کیسه بپردازیمآن سر که بود در می وان راز
منم اسیر و پریشان ز یار خود محرومغریب شهر کسان و ز دیار خود محرومبه درد و رنج فرومانده و
ما سریر سلطنت در بینوائی یافتیملذت رندی ز ترک پارسائی یافتیمسالها در یوزه کردیم از در صاحبدلانمایهٔ این پادشاهی زان
گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریمبا خبر نیست که مادر غم او بیخبریماز خیال سر زلفش سر