نمونه اشعار زیبا از ملک الشعرای بهار/28

بدرود گفت فر جوانی
سستی گرفت چیره‌زبانی
شد نرم همچو شاخهٔ سوسن
آن کلک همچو تیغ یمانی
شد خاکسار دست حوادث
آن آبدار گوهر کانی
شد آن عذار دلکش پژمان
گشت آن غرور و نخوت فانی
تیر غم نشست به پهلو
چندان که پشت گشت کمانی
شد هفت سال تا ز خراسان
دورم فکند چرخ کیانی
اکنون گرم ز خانه بپرسند
نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهٔ بوم است
بوم اندر آن به مرثیه‌خوانی
هر بامداد خانه شود پر
ز انبوه دوستان زبانی
غیبت کنند و قصه سرایند
در شنعت فلان و فلانی
آن روز راحتم که گریزم
از چنگ آن گروه، نهانی
گویی پی شکست بزرگان
با دهر کرده‌اند تبانی
یا رب! دلم شکست در این شهر
حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای
کاین جای دزدی است و عوانی
دزدند، دزد منعم و درویش
پست‌اند، پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان
و ایمن ز حادثات زمانی
در نعمتش مباد کرانه
در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی
آن مرکز امیری و خانی
آن مفتخر به تاج سپاری
آن مشتهر به شاه نشانی
آن کوهسار دلکش و احشام
وآن دلنشین سرود شبانی
و آن شاعران نیکوگفتار
الفاظ نیک و نیک معانی


ایرجا! رفتی و اشعار تو ماند
کوچ کردی تو و آثار تو ماند
چون کند قافله کوچ از صحرا
می‌نهد آتشی از خویش به جا
بار بستی تو ز سرمنزل من
آتشت ماند ولی در دل من
چون کبوتربچهٔ پروازی
برگشودی پر و کردی بازی
اوج بگرفتی و بال افشاندی
ناگهان رفتی و بالا ماندی
تن زار تو فروخفت به خاک
روح پاک تو گذشت از افلاک
جامه پوشید سیه در غم تو
نامه شد جامه‌در از ماتم تو
شجر فضل و ادب بی‌بر شد
فلک دانش بی‌اختر شد
دفتر از هجر تو بی‌شیرازه است
وز غمت داغ مرکب تازه است
رفت در مرگ تو قدرت ز خیال
مزه از نکته و معنی زامثال
اندر آهنگ دگر پویه نماند
بر لب تار بجز مویه نماند
بی‌تو رفت از غزلیات فروغ
بی‌تو شد عاشقی و عشق دروغ
بی‌تو رندی و نظربازی مرد
راستی سعدی شیرازی مرد
اندر آن باغ که بر شاخهٔ گل
آشیان ساخته‌ای چون بلبل
زیر سر کن ز ره مهر و وفا
گوشه‌ای بهر پذیرایی ما

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا