یا آتش می خواهم
و آنها را به باد می سپارم
و سپس در عشق آنها
می گریم
(بیژن جلالی)
آمده بودم
تا گلی بنشانم
یا درختی بکارم
ولی فصل بهار و خزان
گذشت
و دست های من از نوشتن نام
درخت و گل
فرسوده است
(بیژن جلالی)
آمده بودم
تا گلی بنشانم
یا درختی بکارم
ولی فصل بهار و خزان
گذشت
و دست های من از نوشتن نام
درخت و گل
فرسوده است
(بیژن جلالی)
آن روز که مردم
آنچه را که یادگار دریاست
به دریا باز دهید
آنچه را که از آسمان
در دل من مانده است
به آسمان بازگردانید
زمزمه ی جنگل
و صدای آبشارها را
به جنگل و آبشار
برگردانید
و اگر ستاره ای در دست های من
مانده است
آن را به آسمان باز فرستید
و آن گاه تن من را به زمین
باز دهید
و قلب من را به سکوت و تاریکی
بسپارید
وسپس به آهستگی از من دور
شوید
تا هرگز از رفت و آمد شما
با خبر نباشم
(بیژن جلالی)
کلمات را دود
یا آتش می خواهم
و آنها را به باد می سپارم
و سپس در عشق آنها
می گریم
(بیژن جلالی)
آمده بودم
تا گلی بنشانم
یا درختی بکارم
ولی فصل بهار و خزان
گذشت
و دست های من از نوشتن نام
درخت و گل
فرسوده است
(بیژن جلالی)
برای خود
قصری ساخته ام
با نسیم
با دانه های برف
و با رنگ طلایی خورشید
برای خود
قصری ساخته ام
برای خراب شدن
(بیژن جلالی)
بر خاک من
گلی می گذارید
خوشا که من نیستم
و فقط گلی هست
که دست شما
بر خاک می نهد
(بیژن جلالی)
می بینم کلمه شده ام
و آرام گام بر می دارم
و چون پرنده ای
بال های خود را می تکانم
زیر باران کلمات
(بیژن جلالی)