بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

بر خلاف رویه وبلاگ مجبور شدم یه داستان یکم طولانی توی وبلاگ قرار بدم اما ارزشش رو داره

صداي ترمز ماشين چرتشو پاره کرد .
سرشو با زحمت آورد بالا و از پشت پلکاي نيمه بازش به ماشين بنز سفيدي که جلوش , کنار خيابون پارک کرده بود نگاه کرد .
طوري به ماشين نگاه مي کرد که انگار مي خواد هيچ جاي اونو نديده نذاره .
يهو نگاش افتاد به راننده .
يه زن بود .
زن نه … عروسک … با روسري که روي شونه هاش افتاده بود و نگاهي که به اون خيره شد بود .
به خودش اومد .
آب کش اومده کنار دهنشو پاک کرد و تن نحيفشو از روي پياده رو جمع و جور کرد .
سعي کرد دو زانو بشينه و خودشو با شخصيت نشون بده .
يه گداي با شخصيت .
يه خانم خوشگل داشت نگاش مي کرد و دور از ادب بود اگه تيپش بد جلوه مي کرد .
دستش که تا چند لحظه پيش وسط پياده رو دراز بود رو يه خرده جمع تر کرد .
دوباره به توي ماشين نگاه کرد .
زن هنوز با چشماي آبيش داشت نيگاش مي کرد .
داغ شد .
تا حالا توي عمرش هيچوقت يه زن … اونم يه همچين زني اونطور بهش نگاه نکرده بود .

  • نکنه ازم خوشش اومده .
    از اين زناي سانتال مانتال بالا شهري و پول دار هر چي بگي بر مياد .
    کاراي عجيب غريب مي کنن .
    عاشق آدماي عجيب غريب مي شن .
    شايد اينم يه جورايي از من خوشش اومده .
    يه نفر يه سکه پرت کرد جلوش .
  • آي … آق پسر
  • بله ؟
  • من گدا نيستم !
    سکه رو پس داد .
    زشت بود وقتي مورد توجه يه خانوم قرار گرفته به شغل شريفش ادامه بده .
    پاشد واستاد و سعي کرد يه ژست خانوم پسند به خودش بگيره .
    ولي مگه اين چارچوب زوار دررفته بدنش مي ذاشت .
    هيکل قناس و استخونيش ميون لباس پارو پوره چرکش زار مي زد .
    دوباره توي ماشينو نگاه کرد .
    زن هنوز داشت نگاش مي کرد اونم با اشتياق بيشتر .
    با خودش گفت : آخه اين از چي من خوشش اومده … داره به کجاي من نيگا مي کنه ؟
    و بعد خودش جواب داد : خودمونيا .. من همچينم زشت نيستم … چشمام اونقدر جذاب هس که يه زنو عاشقم کنه .
    ولي هنوز به خودش شک داشت .
    اينبار که توي ماشينو نگاه کرد خشکش زد .
    زن داشت با انگشت بهش اشاره مي کرد .
  • بيا اينجا …
    اصلا نمي تونست حرکت کنه … فکر مي کرد بازم توي يکي از روياهاي شبونه اش غرق شده … چشاشو ماليد .
    ولي دوباره که نگاه کرد همون صحنه رو ديد .
    خانوم خوشگله با لبخند دلپذيري که دلشو آب مي کرد داشت بهش اشاره مي کرد که بره جلوي ماشين .
    پاهش ناخود آگاه حرکت کرد و بردش جلو .
    جلوي ماشين که رسيد خم شد و با ضعيف ترين صدايي که مي تونست از توي حلقومش بياد بيرون گفت :
  • با منين خانوم …
    يه لبخند که مي تونست مرد رو دوبار بميره و زنده کنه روي لب سرخ و روژ لب ماليده شده زن نشست .
  • آره .. با شمام …. افتخار مي دين سوار شين ؟
    مرد حس کرد الانه که پس بيفته .
    دستشو گرفت به سقف ماشين .
    هاج و واج مونده بود … مثه خر توي گل مونده اي که يهو فرشته مهربون مياد و بغلش مي کنه و از توي گل درش مياره
    يه نگاه به صندلي روکش دار و شيک ماشين کرد .. يه نگاه به لباس کثيف و جر خورده خودش .
  • يالا سوار شوديگه … چقد ناز مي کني …
    ديگه هيچي دست خودش نبود … در ماشين رو باز کرد و در حالي که سعي مي کرد تا جايي که مي تونه صندلي رو کثيف نکنه نشست روي صندلي جلوي ماشين .
    بوي عطر غليظ و مست کننده زن که به دماغش خورد … مثه مرده اي که بهش اکسيژن ميدن … يهو جون گرفت و داغ شد .
    جرات نداشت که سرشو برگردونه و از نزديک به صورت آرايش کرده و خوشگل زن نگاه کنه .
    ياد ريش نتراشيده و نخراشيده خودش افتاد که مثه بته هاي خار روي صورت کثيف و سياهش سبز شده بود .
    و ازون بدتر بوي گند عرق ترشيده زير بغل پر موش که ديگه داشت کم کم فضاي ماشين رو پر مي کرد .
    ماشين ترمز زد و صورت مرد محکم چسبيد به شيشه جلوي ماشين .
    حس کرد دماغش له شده … صداي زن اونو به خودش آورد .
  • آخ … ببخشيد … چيزيتون که نشده .
    صداي زنو که مي شنيد از توي يقه لباسش گرما با بوي گند عرق مي زد بيرون .
    سرشو برگردوند و با يه لبخند کريه که دندوناي يک در ميون و زردشو به رخ مي کشيد به زن گفت :
  • نه خانوم … خوبم .
    حس کرد زن صورتشو به هم کشيد .
    بوي دهنش اونقدر تهوع آور بود که کمتر از اين هم انتظاري نمي رفت .
    زن در ماشين رو باز کرد و رفت پايين .
    چند لحظه بعد زن در ماشين رو براش باز کرد و گفت :
  • همينجاست …. بفرمايين .
    پياده شد .
    يه خونه بزرگ , با شيشه هاي رفلکس دودي و يه در کنده کاري شده چوبي .
    محو تماشاي خونه شده بود .
    زن در خونه رو باز کرد .
  • زود بيا تو …
    ديگه داشت کم کم باورش مي شد که قراره اتفاقاي خوب خوبي بيفته .
    ازون گيجي و منگي اول خبري نبود .
    آره … مثه اينکه اين خانوم خوشگله عاشقم شده … جووون .
    هر دو رفتن توي خونه .
    توي عمرش همچين خونه اي نديده بود …اونقدر بزرگ بود که احساس مي کرد امکان داره توش گم بشه .
    انگار کسي هم توي خونه نبود .
    زن روسريشو برداشت و موهاي

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا