بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

مَرد مُرغداری بود که هر بار که سیل می آمد و مرغداری اش را آب فرا می گرفت ، مرغ هایش را به زمین های مرتفع تر می برد.

بعضی سال ها صدها مرغ او می مردند؛ زیرا نمی توانست آنها را به موقع ببرد.

یک سال سیلی شدید خسارت هنگفتی بر او وارد کرد، به خانه اش برگشت و با ناامیدی به زنش گفت: دیگر تمام شد ، من نمی توانم زمین فعلی را بفروشم و زمین بهتری بخرم ، بهتر است از اینکار دست بکشم .

زنش با خونسردی گفت: اُردک بخر.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا