بهترین داستان های کوتاه آموزنده را اینجا بخوانید

حاج ناصر در بیمارستان بستری بود
۱۵ نفر از اهالی محل تصمیم داشتند به عیادتش بروند پس همگی یک مینی بوس دربست گرفته و با راننده توافق کردند که نفری ۵ تومان بدهند
راننده گفت : یک نفر دیگه هم بیارید که صندلیها تکمیل بشن
اهالی محل پاسخ دادن که : دیگه کسی نیست فقط ماییم…..

و تا خواستند حرکت کنند که از دور یک نفر دوان دوان به مینی بوس نزدیک شد
راننده گفت : آها یک نفر آخر هم جور شد
اهالی گفتند: ولش کن این مش جعفر آدم نحسیه و اگه با ما بیاد حتما نحسیش مارو میگیره و یک اتفاقی میفته
راننده گفت : نه من به این خرافات اعتقاد ندارم ، مهم صندلیهاست که تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد
خلاصه ایستاد و مش جعفر به مینی بوس رسید و تا در مینی بوس رو باز کرد گفت : پیاده شید حاج ناصر مرخص شد نمیخاد برید بیمارستان !!

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا